طلاق و مسائل پيش رو
مقدمه:
بر کسي پوشيده نيست که صبرپيشگي، بردباري و خويشتن داري در روابط زناشويي، به زوجين اين قابليت را مي دهد که بتوانند توانمندي هايشان را به فعليت در آورده و با غلبه بر مشکلات، به شکوفايي بيشتري برسند. با اين حال، مراجعه اي سريع برخي از زوج ها به نسخۀ طلاق که بايد آخرين راهکار برون رفت از اختلافات زناشويي باشد، باعث ايجاد گرفتاريهاي جديد و ابتلاء به عواقب پيدا و پنهان براي آنها مي شود. آشنايي با قوانين و مقررات و آگاهي کافي از حقوق و تكاليف خود و طرف مقابل در امر ازدواج، باعث توانمندي طرفين خواهد شد تا در تصميم گيري هاي خود سنجيده تر و در مواجهه با مشکلات، شايسته تر رفتار نمايند. اینک زمان آن رسیده تا بیش از پیش به پيامدهاي بعد از طلاق بیاندیشیم و به عواقب و چالش هاي بعد از آن و چگونگي برخورد دادگاه ها در اين زمينه بپردازیم، تا هنگام تصمیم بیشترتأمل کنیم و از شتابزدگي در اين مورد بپرهيزیم.
عوامل مؤثر بر طلاق
زندگي زناشويي، در ابتدا توأم با عشق و ابراز علاقۀ فراوان است، اما با گذشت زمان و کم ترشدن روابط عاطفي که تا اندازه اي هم طبيعي است، کم توجهي زن به همسر خود بعد از تولد فرزند، تغيير ارزش هاي موجود در خانواده يا کم شدن ميزان مسئوليت پذيري مزدوجين، ممکن است صبر و تحمل آنها در برابر مشکلات کوچک و بزرگ کم شود و به بنيان خانواده آسيب برسد. در هر حال، بر کسي پوشيده نيست که گسست خانواده به عنوان هسته اصلي و اوليه جامعه، ناهنجاريهاي اجتماعي را به دنبال خواهد داشت؛ از جمله اينکه امکان دارد هر شخصی پس از طلاق، براي رفع نيازهاي فردي خود، در برخورد با ديگر اعضاي جامعه دچار کج روي هاي اخلاقي شود.
تفاوت ديدگاه هاي زن و مرد و در نتيجه اختلاف در توقعات و خواستههاي آنها از هم، عدم شناخت کافي از ويژگيهاي شخصيتي و فرهنگي يکديگر و تغيير شيوه هاي همسريابي در سالهاي اخير را ميتوان از مهمترين دلايل طلاق دانست. بچه دار نشدن، دخالت هاي به ظاهر دلسوزانه اطرافيان و مشاوره هاي غيرکارشناسانه ديگران در زندگي زناشويي نيز از عوامل ديگر جدايي به شمار مي روند. بنابراين شايسته است دختر و پسر قبل از ازدواج با رفتارهاي يكديگر آشنا شوند و از مشاوران مجرب بهره بگيرند.
مشکلات روحي و رواني ناشي از طلاق
در جامعه ما مشكلات بعد از طلاق، به خصوص تنهايي و افسردگي بیشتر متوجه زنان خواهد شد. زيرا آنان بعد از ازدواج، تمام عاطفه و احساس خود را نثار همسران شان مي كنند و زماني كه پيوندشان به جدايي مي انـجامد، احساس شكست خوردگي غيرقابل جبراني به آنها دست ميدهد. احساس باخت در طلاق، در زنان به دليل ويژگيهاي ارتباطي شخصيتي، نسبت به مردان بيشتر است. عدم اعتماد عمومي جامعه به زنان مطلقه، بر مشکلاتشان ميافزايد و به دليل نگاه نامناسب جامعه، آثار سوء طلاق براي آنها بيشتر ظهور و بروز پيدا ميکند. افزايش مشكلات اقتصادي زنان بعد از طلاق، تشکيل مجدد خانواده را براي رفع نيازهاي مادي و ترميم روحي آنها ايجاب ميکند، اما از آنجا که در جامعه ما امکان چنين شرايطي براي اين قشر چندان فراهم نيست، شاهد افزايش ورود آنها به فعاليت هاي بزهکارانه براي امرار معاش هستيم.
اگر مردي بعد از جدايي به تنهايي به زندگي ادامه دهد، به نسبت جنس مخالف چندان دچار مشکلات عاطفي نخواهد شد، زيرا بعد از يك شكست در زندگي، در بيشتر موارد فعاليتي را براي خود تعريف ميکند و ضمن سرگرم شدن، با شرايط جديد تطبيق پذير مي شود.
گذشته از اينها، از مشکلات زنان مطلقه، مزاحمت هاي گاه و بيگاه همسر سابق با انگيزه انتقام گيري است که به حقوق فردي و اجتماعي آنها خدشه وارد خواهد ساخت. ضمن اينکه اگر بخواهند با خانواده خود زندگي کنند، گاهي اوقات دچار آزارهاي روحي ميشوند زيرا رفت و آمدهاي آنها کنترل ميشود و به دليل حساسيت هاي جامعه، خانوادهها براي حفظ آبروي خود ميکوشند از معاشرتهاي آنها جلوگيري کنند. بالاخره اينکه اگر تصميم بگيرند زندگي مستقلي تشکيل دهند، يافتن يک محل مسکوني مناسب که صاحب خانهاش مايل به اجاره آن به يک زن مطلقه باشد، کاري بسيار دشوار است و حتي اگر چنين خانه اي را هم بيابند، چه بسا با همسايگاني روبرو شوند که قصد داشته باشند آنها را به نام ازدواج موقت طعمه هوسراني خود کنند.
کودکان مهمترين قربانيان طلاق
خانواده نخستين مكان الگوگيري كودكان است. بنابراين اگر خانواده دچار اختلال شود، ديگر محل مناسبي براي تربيت فرزندان نخواهد بود، زيرا آنها بعد از جدايي والدين الگوهاي تربيتي خود را از دست مي دهند و به خاطر زندگي بدون پدر و مادر يا تنها با يکي از اين دو، از عزت نفسشان كاسته خواهد شد. تأثير طلاق بر روح و روان فرزندان دختر بيشتر از پسران است، زيرا آنها بايد واجد شرايط خاصي باشند تا در آينده مورد پذيرش و انتخاب قرار گيرند.
سايه طلاق براي هميشه بر زندگي والدين گسترده شده و حتي در صورت ازدواج مجدد نيز همراه آنها خواهد بود. آمارها نشان ميدهند که بسياري از ازدواج هاي مجدد افراد مطلقه به سرانـجام خوبي نرسيده اند و به خصوص آسيبهاي جدي روحي را نيز براي کودکان طلاق به ارمغان آورده اند و به همين دليل به شدت دچار افت سطح تحصيلي شدهاند. در نتيجه، اين فرزندان خيلي زود وارد بازار کار مي شوند و از تربيتي كه بايد از طريق آموزش در خانواده ياد ميگرفتند، بيبهره اند. كودكاني كه خانوادهشان از ثبات کافي برخوردار نيستند، كاركرد اجتماعي مثبت خود را از دست داده و به دليل فقدان سرمايه هاي آموزشي و تربيتي کافي، بهترين طعمه براي باندهاي فساد و جرائم سازمانيافته ميشوند تا جايي که به جرات مي توان گفت كودكان يتيم فاقد سرپرست، از جنبه شرايط روحي و مسئوليتپذيري اجتماعي نسبت به فرزندان طلاق يا كودكان حاصل از ازدواج مجدد شرايط بهتري دارند.