علی صابری (وکیل نابینا) از آن دست آدمهایی است که مفهوم معلولیت و توانایی را در ذهن بههم میریزد. او توانسته با پشتکار و اعتماد به نفس، به هر چیزی که به آن معلولیت میگویند، غلبه کند و در حرفه خودش یکی از جنجالی ترینها باشد.
دفتر وکالت علی، شلوغ است. دارد لایحه را به یکی از موکلاناش دیکته میکند. همه، با وقت قبلی آمدهاند. علی فقط بعدازظهرها دفتر است. هیچکس از دیدن وکیل نابینا تعجب نمیکند، این روزها علی دیگر برای خودش اسم و رسمی دارد و همه از معلولیتاش و موفقیتهای عجیب و غریبش باخبرند.
او نمیبیند و نمیتواند هیچکدام از پروندههایی را که در دست دارد بخواند چون آنها به خط بریل نیستند، نمیتواند آخرین قوانین مصوبه ر ا ببیند چون هنوز فرصت نشده آنها را به خط بریل درآورند. نمیتواند در دفاع از موکلاناش لایحه بنویسد. نمیتواند در چشمهای موکلاناش نگاه کند و راست و دروغ حرفهایشان را بفهمد.
نمیتواند تنها و بدون همراه به دادگاه برود و با همه این حرفها باز هم به نظر علی، چشم آخرین عضوی است که یک وکیل به آن نیاز دارد؛ «ندیدن را میتوان حل کرد. آدم باید فقط خودش را از تک و تا نیندازد. من مدتهاست به دیدن از دریچه چشم دیگران عادت کردهام. طوری برنامهریزی کردهام که هیچوقت با مشکلم دست تنها رودررو نشوم. از اول برنامه کار تیمی برای خودم درست کردهام. دوستان بسیار زیادی دارم؛ وکلایی که باهم روی پروندهها کار میکنیم، باهم آنها را میخوانیم، باهم لایحه میدهیم و… جدا از همه این حرفها منشی من هم آدم منحصر به فردی است.
منشی یک فرد نابینا باید ویژگیهای خاصی داشته باشد. او چندین برابر دیگران کار میکند و مجبور است همه چیزهایی که نابینا نمیتواند بخواند، برایش بخواند و همه چیزهایی که نمیتواند بنویسد، برایش بنویسد. منشی یک نابینا در حقیقت چشمهای او هم هست»
به نظر علی صابری، همه چیز به چشم مردم عادی میشود؛ حتی مردی با عصای سفید در راهروهای تنگ و باریک دادگستری؛ «وقتی از جامعه اقلیت باشید، همیشه محدودیتهایی دارید. مردم از دیدن شما در هر جایگاهی تعجب میکنند.
بعد از فارغالتحصیلی مدتی در قسمت ارشاد دادگستری لواسان مشغول شدم. آن موقع حضور من برای خیلیها غیرقابل باور بود. بالاخره قسمت ارشاد قسمتی است که به مراجعهکنندگان راهنمایی حقوقی میدهد و با شنیدن به آنها میگوید چه باید بکنند. اینکه فرد نابینا در مراجعه مستقیم با مردم باشد و بخواهد به آنها راهنمایی بدهد و از عهده کار هم برآید، برای خیلیها قابل قبول نبود.
اوایل برای من هم مشکل بود. جای خالی چشمهایم را بهشدت احساس میکردم اما زود خودم را دریافتم. تصمیم گرفتم مثل همه آدمها باشم. محیط کارم را برای خودم راحت و دلپذیر کنم. این شد که یک روز یک کتاب حقوقی که به زبان بریل بود، با یک قلم سبک مخصوص نابینایان که به آن لو قلم میگویند با خودم بردم سر کار. آنجا نشسته بودم و مابین مراجعههای مردم کتاب میخواندم و یادداشتبرداری میکردم.
تصور کنید مردم با چه صحنهای روبهرو میشدند؛ نابینایی که در قسمت ارشاد قضائی نشسته، کتاب بریل میخواند و خلاصهبرداری میکند. بعد از مدتی، حضورم برای همکاران بسیار عادی شد؛ آنقدر که معلولیت مرا از یاد بردند و با خیلیهاشان صمیمی شدم».
پس از آن بود که گروهی از مبتلایان به این بیماریهای خونی، از سازمان انتقال خون ایران شکایت کردند.در سال ۷۶ این پرونده بهطور رسمی روی میز قاضی قرار گرفت و بررسی آن تا ۱۳۸۰ طول کشید. شاکیان پروندة موسوم به «هموفیلیها» با تحت پیگرد قرار دادن مسئولان سازمان انتقال خون، توانستند حکم زندان چند نفر از مسئولان این سازمان را از قوة قضائیه بگیرند، اما تنها این امر نمیتوانست کافی باشد.
پرونده تا آن زمان سیری کیفری داشت و با محکوم شدن برخی از مسئولان وقت سازمان انتقال خون، میرفت که به حاشیه بیفتد اما با تغییر وکیل پرونده، مسیر رسیدگی به آن نیز عوض شد.
وکالت پرونده هموفیلیها در سال ۱۳۸۱ به علی صابری، وکیل پایهیک دادگستری سپرده شد. به تدریج وکیل مدافع هموفیلیها پرونده را به سمت حقوقی شدن برد و در این میان بیش از هزار و ۲۳۰ دادخواست دریافت ضرر و زیان به دستگاه قضائی ارسال شد. همین تغییر مسیر پیگیری از کیفری به حقوقی، جبران خسارتهای مالی بیماران را در پی داشت.